Pages

mouvement des femmes Iraniennes

mouvement des femmes Iraniennes

Thursday, October 23, 2014

یک خانم از ایران این متن را برایم فرستاده با شما تقسیم میکنم. حمله به زنان ازروزهای انقلاب شروع شد.


  • *H2So4* روز واقعه ما در خانه كوچه بزرگمهر زندگى ميكرديم . تقريبا ابتداى خيابان ژاله. حوالى عصر روزى از روزهاى ابتدايى اسفند ماه سال هزار و سيصد و پنجاه و هفت، با پدر همزمان به در خانه رسيده بوديم . چاق سلامتى تمام نشده بود كه همهمه اى گنگ و مبهم را شنيديم.از در خانه تا سر خيابان دويست مترى فاصله بود . به سرعت به سمت خيابان دويدم. هوا گرگ و ميش غروب بود و لحظه به لحظه تاريكتر ميشد. به خيابان كه رسيدم جمعيت بزرگ زنان را ديدم . معترضين به حجاب اجبارى . از سمت چهار راه آبسردار به سمت ميدان بهارستان مي امدند. از مدرسه علوى و اقامتگاه امام امت بر ميگشتند. خسته و غم زده و مشوش. نظم و ترتيبى هم نداشتند . تو گويى لشگر شكست خورده. امام رعاياى درجه دوم را در بارگاه خود راه نداده بود. سوسن را ديدم ،او هم مرا ديد ، با سر و چشم اشاره كرد تا به كنارش بروم . مردد بودم . هيچ مردى داخل خيابان و در بين جمعيت زنان نبود. مردان در پياده رو ، يا ساكت نگاه ميكردند ويا لودگى ميكردند و متلك ميگفتند. چند تايى ريشو هم كنار زنان چادرى در پياده رو ايستاده بودند و شعار ميدادند: حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله، واى اگر خمينى حكم جهادم دهد، و ..... بيشتر از آنى سوسن را دوست داشتم كه بخواهم بيخيالش بشوم. رفتم كنارش ، لبخند دلنشينش را زد، موهاي چون برفش ، يادگار حكم ابد و سالها ماندن در اوين ، لَخت و رها تا سر شانه هايش بود . گفت : كاش دايي هم ميومد. گفتم : بيخيال بابا شو . خنديد ، گفت : هى اپورتونيست! نميخواى قداست بابات بشكنه ؟گفتم : براش سخته ، براى منم سخته خودت ميدونى . گفت : ولش كن ، حالا كه اومدى . گفتم چى شد ؟ گفت : حتى داخل مدرسه هم راهمون ندادن . بعضى ها ميگن اصلا خمينى خبر نداره و كار اطرافيانش بوده ، بعضى ها هم ميگن دستور خودش بوده .نميدونم . گفتم : الان كجا ميريد؟ گفت : سمت خونه طالقانى ، شايد حرفمون را گوش كرد. گفتم : فكر ميكنى مسئله حجاب ، مسئله مهمه مملكته؟ گفت: يك روز مياد كه از اين حرفت پشيمون ميشى . حجاب اجبارى شروع پوزه كردن آخوندها تو زندگى روزمره مردمه. الان با شعار يا روسرى يا توسرى كنار خيابون وايسادن ، چند وقت ديگه تو ظرف اسيد مى چپاننمون. سي و هفت سال پيش بود !

No comments:

Powered By Blogger